header

دسته بندی :

جامعه و فرهنگ

اشتراک گذاری

1403/02/30

داستان های جنایی خواندنی دنیا را اینجا بخوانید / زندگی و جنایت‌های جو متنی/ قصاب بالتیمور

دسامبر سال 1994 زنی با لباس‌های پاره و بدنی پر از زخم سرآسیمه خود را به کناره‌های یک جاده نسبتاً متروکه رساند و جلوی یک کامیون انداخت. راننده کامیون دستپاچه از این اتفاق ترمز گرفت و با تعجب از ماشینش پیاده شد. شب سردی بود و هوای بالتیمور استخوان‌سوز بود. زن لباس مناسبی بر تن نداشت اما با این وجود زن خیس از عرق بود.....

ملت ما /مترجم: مژگان زارع/ دسامبر سال 1994 زنی با لباس‌های پاره و بدنی پر از زخم سرآسیمه خود را به کناره‌های یک جاده نسبتاً متروکه رساند و جلوی یک کامیون انداخت. راننده کامیون دستپاچه از این اتفاق ترمز گرفت و با تعجب از ماشینش پیاده شد. شب سردی بود و هوای بالتیمور استخوان‌سوز بود. زن لباس مناسبی بر تن نداشت اما با این وجود زن خیس از عرق بود. راننده با احتیاط جلو رفت و زیر نور چراغ‌های ماشین دید که زن سر و صورتی لاغر و تکیده دارد. او آرایشی غلیظ کرده بود و در نگاه اول می‌شد حدس زد که معتاد و احتمالاً تن‌فروش است. راننده تصمیم گرفت برگردد پشت فرمان و از آنجا برود ولی زن گریان التماس کرد او را تنها نگذارد و بعد بریده بریده توضیح داد از دست یک قاتل خونخوار فرار کرده است.

انتقام یا تصادف؟

4746342024-05-17T17:07:42+03:30https://media.mellatema.com/Image/2024/05/202405106573538642_Thum.jpg

اوایل سال 1994 جنایتی هولناک بالتیمور را به لرزه درآورد. پلیس در حاشیه رودخانه جنازه یک ماهیگیر به همراه دو دخترش را پیدا کرد. ماموران دایره جنایی خیلی زود سر صحنه جرم حاضر شدند چراکه این قتل فجیع و غیرانسانی به‌نظر می‌رسید. دخترها به شدت مورد تعرض قرار گرفته و بعد کشته شده بودند. سر ماهیگیر هم بر اثر اصابت میله‌ای فلزی متلاشی شده بود. معلوم بود قتل‌ها به فاصله کوتاهی رخ داده و قاتل به شدت عصبانی بوده است. پلیس بلافاصله این فرضیه را مطرح کرد که ممکن است با یک انتقام‌گیری شخصی مواجه باشند و تحقیقاتش را در این زمینه شروع کرد اما خیلی زود این فرضیه رنگ باخت. دو جنازه دیگر هم در حوالی رودخانه پیدا شد. دو زن تن‌فروش و معتاد که بعد از شکنجه فراوان به قتل رسیده بودند. به نظر نمی‌رسید این آدم‌ها به همدیگر ربط داشته باشند اما شواهد و مدارکی وجود داشت که آن‌ها را به هم مرتبط می‌کرد بنابراین پلیس جهت تحقیقاتش را عوض کرد. آن‌ها به این نتیجه رسیدند که ماهیگیر در زمان و مکانی نامناسب حاضر بوده است. او از بخت بدش شاهد جنایت اول بوده و بعد در دام قاتل وحشی گرفتار شده است. پلیس این فرضیه را در نظر گرفت که ممکن است با یک قاتل زنجیره‌ای طرف باشند. الگوی انتخاب زن‌ها و نوع قتلشان این فرضیه را قوت می‌بخشید.

جست‌وجوی قاتل ناشناس

ماموران پلیس شروع به جست‌وجو کردند. بهترین کار سوال کردن از کسانی بود که در آن حوالی حضور داشتند. در واقع آن منطقه‌ی بالتیمور محل تجمع زنان تن‌فروش، مردان معتاد و بی‌خانمان‌ها بود که شب‌ها زیر پل قدیمی می‌خوابیدند. پرس و جوها سرنخی به دستشان داد. عده‌ای درباره مردی حرف زدند که مدتی بود آن حوالی پرسه می‌زد و سراغ پسر و همسرش را می‌گرفت. مردی که از جنس ساکنان زیر پل نبود. تحقیقات دقیق‌تر آن‌ها را به مردی رساند به نام جو متِنی! یک راننده کامیون که مدتی بود کار نمی‌کرد. ماموران بلافاصله یه سراغ جو رفتند و او را دستگیر کردند. او دو هفته تمام زیر بازجویی بود اما به خاطر در دست نبودن مدارک محکم و بدون اعتراف هیچ کاری از دست پلیس ساخته نبود. در نتیجه جو آزاد شد. ماموران نتوانستند مظنون دیگری جایگزین او کنند. آن‌ها مطمئن بودند قاتل همان جو است ولی نمی‌توانستند آن را ثابت کنند مخصوصاً که جو آن‌ها را بدجور بازی می‌داد انگار که از این بازجویی‌ها لذت می‌برد. پلیس شک نداشت او یک قاتل خونسرد است. با همه‌ی این‌ها به خاطر کمبود امکانات نمی‌شد او را شبانه‌ روز تحت نظر گرفت.

اعترافات تکان‌دهنده

زنی که خود را جلوی کامیون انداخته بود سرانجام راننده را متقاعد کرد که سوارش کند. در راه کامل توضیح داد که با مردی درشت هیکل قرار ملاقات گذاشته به این امید که بعد از این ملاقات بتواند مواد مخدری به چنگ بیاورد. زن همان طور ترسیده و نگران گفت که جو او را به اتاقک نگهبانی‌اش که نزدیک یک کارخانه است برده و آنجا شکنجه کرده است. ظاهراً زن چند روز بود که در دست این مرد اسیر مانده و بارها مورد تجاوز و شکنجه قرار گرفته بود. زن گفت بارها سعی کرده با داد و فریاد کسی را از حضورش مطلع کند ولی هربار آن مرد بلند بلند خندیده و گفته اینجا کسی صدای تو را نمی‌شنود! فقط خودمان دوتا هستیم و بس! ولی او امیدش را از دست نداده و بالاخره توانسته فرار کند. تنها شانسی که آورده این بوده که شکنجه‌گرش خیلی چاق بوده و نتوانسته او را تعقیب کند. راننده از شنیدن این حرف‌ها شوکه شد. آن‌ها بعد از رسیدن به اولین پمپ بنزین بین جاده‌ای بلافاصله به پلیس زنگ زدند و ماجرا را به آن‌ها خبر دادند.

نقابی روی صورت هیولا

ماموران پلیس بلافاصله خود را به آدرسی که زن داده بود رساندند. آنجا یک کارخانه‌ی متروکه بود که در جاده‌ای کم رفت و آمد قرار داشت. دور کارخانه را با فنس حصار کشیده بودند. آلونکی نزدیک سوله‌ی اصلی ساخته شده بود که محل زندگی نگهبان بود. ماموران به آلونک حمله کردند. مرد داخل اتاقش نشسته بود و وقتی پلیس سر رسید خونسرد بهشان لبخند زد. ماموران پلیس در آن لحظه به دو چیز فکر می‌کردند: اول اینکه آن کارخانه متروکه چرا نگهبان دارد؟ دوم اینکه چرا داخل اتاقک بند و بساط پخت و پز و فروش ساندویچ است؟ در واقع اگر آن مرد نگهبان بود پس این وسایل چه بودند؟

آن‌ها مرد را به اداره پلیس بردند و خیلی زود معلوم شد او کسی نیست جز جو متنی! همان مردی که مدتی قبل به عنوان مظنون اصلی قتل پنج نفر در یک شب مورد بازجویی قرار گرفته بود. اما این‌بار یک شاهد زنده حضور داشت. زنی معتاد درست شبیه آن دو زنی که کنار رودخانه کشته شده بودند. زن به صراحت گفت که جو او را گرفته و بارها گفته که بیخود امیدوار نباشد. سرنوشت او مرگ است. ماموران تیم تجسس را به کارخانه فرستادند به این امید که سرنخ‌های بیشتری گیر بیاورند و آنچه به دست آمد هولناک‌تر از آن بود که فکرش را می‌کردند.

معمای نفرت‌انگیز

پلیس بقایای جنازه‌های دو زن را در حوالی کارخانه کشف کرد. آن‌ها در عمق کمی دفن شده بودند ولی چیزی که عجیب بود این بود که بدن زن‌ها کاملاً سلاخی شده بود. وقتی در این باره از جو سوال کردند او به این نتیجه رسید که حاشا دیگر جواب نمی‌دهد و با همان صورت خونسرد خود گفت: می‌دونید باید دفعه دیگه وقتی از یه دستفروش ساندویچ گوشت می‌خرید حواستون رو خوب جمع کنید. چون معلوم نیست گوشتی که می‌خورید مال آدمیزاد نبوده باشه!

بازجوها اول حرف جو را باور نکردند و فکر کردند او دارد بلوف می‌زند ولی وقتی تحقیق کردند فهمیدند جو دروغ نگفته! او به عنوان یک دستفروش کنار جاده ساندویچ گوشت خوک می‌فروخت. قیمت ساندویچ‌هایش به نسبت ارزان بود و در نتیجه ماشین‌های گذری بدشان نمی‌آمد از او ساندویچ بخرند. جو در حالیکه از حرف‌هایش لذت می‌برد به ماموران گفت: باور کنین مزه‌اش با گوشت خوک هیچ فرقی نداره. همون‌قدر لذیده.

قاتل که بود؟

پلیس برای گرفتن اعتراف جو از روانشناسان جنایی کمک گرفت. معلوم شد او راننده یک کامیون بوده است که گاهی کار میکرده و گاهی نه! او زنی معتاد داشته و پسری خردسال. یک‌روز وقتی به خانه برمی‌گردد متوجه می‌شود زن و پسرش رفته‌اند. جو به شدت خشمگین می‌شود. از نظر او تمام زن‌ها تن‌فروش بودند و بچه‌ها را از پدرهایشان جدا می‌کردند. جو برای بازپس‌گرفتن بچه‌اش شروع به جست‌وجو می‌کند. او می‌دانست که زنش برای خرید مخدر به حاشیه رودخانه می‌رود. در نتیجه هر روز به امید یافتن پسرش به آنجا سر می‌زند ولی اولین قتل زمانی رخ می‌دهد که زنی ادعا می‌کند از همسر و پسرش خبری دارد ولی وقتی مواد مخدری را که در ازای دادن اطلاعات به جو گرفته بوده مصرف می‌کند اعتراف می‌کند که دروغ گفته و جو او را به قتل می‌رساند. نفر بعدی هم به همین شکل کشته می‌شود و همان طور که پلیس حدس زده بود ماهیگیر و دخترانش شاهد این دو قتل هولناک بوده‌اند. جو هیکلی درشت داشت و خیلی راحت می‌توانست از پس کشتن یک مرد بربیاید.

روانشناسان در ارزیابی‌های خود به این نکته اشاره کرده بودند که اگرچه ممکن است انگیزه قتل‌ها فرار زن و بچه از خانه جو بوده باشد ولی مطمئناً او قبلاً هم آدم کشته است. تسلط جو در به دام انداختن قربانیان و بعد کشتن یک مرد و دو بچه این را می‌گفت. بازجویی‌ها ادامه یافت و جو سرانجام به قتل ده نفر اعتراف کرد. قتل‌های او از بیست سال قبل شروع شده بودند ولی چون اغلب قربانیان از بین زنان تن‌فروش انتخاب می‌شدند کمتر کسی متوجه این اتفاق شده بود. وقتی از جو راجع به محل زندگی‌اش سوال کردند گفت: وقتی بار اول دستگیر شدم فهمیدم نمیشه کنار رودخونه آدم کشت. باید یه جای دنج پیدا می‌کردم. رفتم سراغ صاحبکار قبلیم و خواستم اون اتاق نگهبانی رو بده به من. بهش گفتم اونجا حواسم به کارخونه هم هست. اونم قبول کرد چون مرد خوبیه!

پلیس معتقد بود جو بیش از ده نفر را به قتل رسانده، برای همین بازجویی‌ها تا زمانی که در سال 2017در زندان مرد ادامه پیدا کرد. او در آخرین سال‌های عمرش، به قتل‌های دیگری هم اشاره کرد و ماموران پلیس در بررسی جاهایی که محل اختفای جنازه‌ها بود چند سرنخ از قربانیان پیدا کرد، اما پرونده تمام قربانیان جو با مرگش مختومه شد. چه آن‌ها که او به قتلشان اعتراف کرده بود و چه آن‌ها که همراه جو به گور سپرده شدند و هیچوقت معلوم نشد چند نفر به دست او کشته شده‌اند.

ارسال نظر

captcha
ارسال نظر